امروز صبح منتظر اتوبوس بودم طبق معمول که یه تاکسی رد شد و بوق زد منم دستمو ت دادم که وایستا. وقتی سوار شدم سه تا بچه دبستانی‌ام بودن. انگار که آقاهه راننده سرویسشون بود. من داشتم به این فکر می‌کردم که آیا این کار قانونیه یا خیر که این سه تا شروع کردن تو گوشی حرف زدن. دوتا پسر بودن یه دونه دختر.

منم بهشون لبخند می‌زدم چون هیچ کار دیگه‌ای بلد نیستم با این رنج سنی انجام بدم :)))

خلاصه که اینا اینقد حرف زدن آخرش اون پسره که کنار من نشسته بود چشاشو بست گفت یک دو سه بعد چشاشو باز کرد گفت"خانم شما خیلی خوشگلی" :))))

من برگام ریخته بود :))) بهشون گفتم "شما سه تا از منم خوشگل ترین."

بعدش گیر دادن به دستام که شبیه است :))) دیگه برگی برام نمونده بود حقیقتا. البته می‌تونم دلیلشو حدس بزنم. لاک مشکی با این دستکشو که جای انگشت ندارن پوشیده‌ بودم :))).

بعدشم که وقتی از تاکسی پیاده شدم واسشون بای بای کردم که یکیشون دوباره سرشو از پنجره آورد بیرون گفت "خیلی خوشگلی" :))))

الآنم که کتابخونه‌ی دانشگام.

وقتی رسیدم کتابخونه، کل چمنا‌ی منطقه رو زده بودن و بو چمن تازه همه‌جا پیچیده بود. این مسیر ایستگاه تا کتابخونه مثل یه رویای کوتاه بود. همه‌چی اینقدر قشنگ بود که باورم نمی‌شد واقعین. انگار هنوز همون کنکوری پچول بودم که داره این چیزا رو خواب می‌بینه.

البته عصر میانترم دارم و نمی‌دونم این روز رویاگون چجوری قراره تموم بشه؛ اما تمام سعیمو می‌کنم که به خوشی تمومش کنم.

خوشگلی ,خیلی ,خیلی خوشگلی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه آموزشی زیست شناسی شهرستان کردکوی چطور منزل شیکی داشته باشیم پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان زمين ِجدا افتاده از قلب ِ آسمان بهمن 98 به دنبال یه لبخند از ته دل صــبوح شمال موزیک | دانلود آهنگ مازندرانی اینفو بوک,معرفی و دانلود کتاب,بزرگترین وبلاگ معرفی کتاب