سلام یوکای عزیز!

امروز حال و روزم آبگوشتی بود. 

صبح تو هردوتا اتوبوسی که تا دانشگاه سوار می‌شم جای نشستن برام باز شد و با این که موقع بیدار شدن حسم می‌گفت امروز آبگوشتیه یه لحظه فکر کردم که شاید حسم خط  رو خط شده!

کلاس اول رو دیر رسیدم ولی استاد چیزی نگفت؛ اما هاله‌ی "با من حرف نزنید،کنار من نشینید، از من بدتون بیاد" دور و برم فعال شده بود که باعث شد تا ظهر مثل یه روح باهام رفتار شه! که البته یه جورایی آرزوم بود ولی یکمی آبگوشتیم کرد. البته علاوه بر جا پیدا کردن تو اتوبوس ، یه اتفاق غریب‌الوقوعی که امروز افتاد این بود که دراز زیبا بهم خوراکی تعارف کرد! ایشون حتا منو آدمم حساب نمی‌کردن چه برسه به این‌که بهم چیزی تعارف کنن.

و عجیب ترین اتفاقی که افتاد، امروز یه آدم مهم خارجی اومد سر کلاسمون که باعث شدم کمی ذوق‌زده بشم ولی وقتی عکسایی که از اون موقع گرفته شده رو دیدم به این نتیجه رسیدم که حتما باید قبل از ساعت ده کشته می‌شدم و سر اون کلاس نمی‌رفتم!

بعدشم رفتم کتابخونه تا یه کتاب بگیرم و یه ساعت معطل شدم. آخرشم کتابداره گفتش که این کتابو از سال نودویک کسی امانت نگرفته و ممکنه گم شده باشه. در نتیجه دست از پا دراز تر و به طرز فجیعی دیر رسیدم خونه و مورد بازجویی ولدین گرامی قرار گرفتم.

بعد از ظهر تازه چشمام رفته بود روهم که لیزا زنگ زد و منتظر بود برم پیشش تا باهم برگردیم خونه. بهش گفتم "دختر مومن، کجای کاری؟ من الآن سه ساعته رسیدم خونه." کمی از آبگوشتیتم کم شد ولی خوابم پرید.

تا الآنم که فقط داشتم به شمعا می‌رسیدم و اصا روحم نمی‌کشید که برم سراغ درس و مشقم.

چندروز پیش یکی از استادامون بعد امتحان بم گفت که "خانم گندیده، معلومه شما همه‌ی مشقاتون رو خودتون می‌نویسید واز روی کسی کپی نمی‌کنید و این خیلی خوبه!" من بیشتر از این‌که از این حرفش خوشحال بشم، تعجب کردم! زیرا که اصلا در مخیله‌مم نمی‌گنجید کسی متوجه این یه‌دندگیم بشه. والا من حتا اگه دم مرگم باشم به زور از یکی کمک می‌خوام( تازههه اونم همکلاسیم!!!) دیگه چه برسه به این که بخوام از کسی مشقشو بگیرم!

آخ یوکا! نمی‌دونی چقداز آدمای دور و برم و این‌که روزای با ارزش جوونیم رو با یه روتین ربات‌وار دارم می‌گذرونم متنفرم!!! والا من الآن باید مست و پاتیل تو بغل دوست پسر خونآشامم تو یکی از کلابای زیرزمینی باشم ولی به جاش پارافین ریخنه رو دستم و نگران اینم که م نزدیک دو هفته‌س طول کشیده! البته اگه منم جای رحمم بودم قاطی می‌کردم. این چه طرز زندگیه آخه!!! همون بهتر اینقد خونریزی کنم که تبدیل به یه موجود خون‌خوار شم!

اگه خدا قبل از به دنیا اومدن آدما، تو یه لوح هدف از ساختشون رو نوشته باشه؛ هدف من " آش نخورده و دهن سوخته در تمام ادوار زندگیش" بودنه!

 

رسیدم ,خونه ,البته ,این‌که ,رسیدم خونه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود پایان نامه همه چیز دان نابدون نمایش ناب ترین ها نرم‌افزار بازی آهنگ فیلم اخبارروز کتاب مطالب آموزشی تلگرام عکس فایل های درسی سرگرمی ناب فروشگاه80درصدتخفیف گیاهان شفابخش مجلۀ فاد (فرهنگِ‌ ادبیاتِ‌ داستانی) روز معلم درسی خوشمزه ترین مزه ها پدرو رودریگز فروش اچ پی ام سی hpmc