سلام وبلاگ عزیز
این که دارم بهت میگم وبلاگ عزیز واقعا مزخرفه، باید یه اسم برات انتخاب کنم چون من سلطان اسم انتخاب کردن واسه بقیهم.
امم.دروغ گفتم. من واقعا تو اسم انتخاب کردن افتضاحم.ولی اسمتو میذارم یوکا. یعنی ستارهی درخشان.
خب یوکای عزیز داشتم میگفتم که این مدت که ننوشم(ینی مینوشتم، اینجا نمینوشتم) خیلی اتفاقات مزخرف و عجیبی افتاد که مجال نوشتنش نیست.
پس از همین امروز شروع میکنم. ینی از بامداد امروز. والا من ساعت دو بلند شدم فیلم دانلود کنم. و ازاونجایی که فیلمه ترسناکه همینطور ندیده هم توهم جن و پری منو گرفته؛ دیگه خدا به داد اون وقتی برسه که فیلم رو دیدم. به هر حال. من از ترس تا ساعت چاهار صبح خوابم نبرد. حدودای پنج صب داشتم تو اعماق خوابم سیر میکردم که داداشم گربهی خیابونی ملقب به مارکو رو انداخت تو اتاق من و درو بست.
عرضم به حضورت یوکا جان که از وقتی که هوا سرد شده این گربهی لوس ننر بیدروپیکر تو خونهزندگی ما میخوابه!!! خلاصه این خنگول اومد هی میو میو کرد منم میخواستم بگیرم بخوابم خیر سرم هی محلش ندادم. دیگه اینقد زر زد که رفتم گذاشتمش تو حیاط. نمیدونم با چه ترفندی، ولی در باز شد این دوباره اومد تو و اون دهن نسبتا گشادشو پشت در اتاق من باز کرد.
والا در این لحظه به دو دلیل بیضههای نامرئیم به کف سرم چسبیده بودن : یک این که اگه پدر میفهمید ما شبا گربه میاریم تو خونه،نه تنها گربه رو سر به نیست میکرد بلکه من را هم به عقد اصغرآقا سگ سیبیل، لات آلت کلفت هزار و اندی سالهی محلهمون در میآورد و مامانم رو طلاق غیر عاطفی میداد. دوم این که طبق گفتههای قبلیم، من دیشب فیلم ترسناک دانلود کرده بودم و در حیاطمونم بدون هیچ وسیلهی جانبیای توسط یه گربهی چس مثقالی باز شده بود و در اون لحظه داشت پشت در اتاقم سرود ملی میخوند!!!
خلاصه که من اینو با هزارتا سلام و صلوات و چراغ قوه روشن کردن دوباره راهش دادم تو اتاقم. و بعد از پنج دقیقه علیرغم ترس شدیدم، خوابم برد و وقتی بیدار شدم که دیدم گربه اومده روتختم. فک کنم یه نیم ساعت فقط خوابم برده بود. دوباره داشت چشمام میرفت روهم که دیدم یهو دم پام و شلوارم خیس شد!!!
ینی به جان تو که میخوام بدون تو دنیا نباشه، دلم میخواست اون گربهی مزخرف آلتی خیابونی رو از وسط نصفش کنم. ولی به جاش دوباره بردمش انداختمش تو حیاط و دوباره به طرز مرموزی درو باز کرد برگشت!!!
منو میگی.
هیچی نمیتونه حال اون لحظه رو توصیف کنه
باری. به هر ضرب و زوری بود خودمو تختمو جمع و جور کردم و این دفعه نشستم به نظارت گربهی خیابونی ملقب به مارکو. اونم نه نتها حجالت نمیکشید بلکه صاف صاف تا خود خروسخوان سحر تو چشمام زل زد. آفتاب که زد و آسمون صورتی شد رفتم مامانمو صدا زدم که بیاد این گربهی مزخرف پرروی جنزدهی ناهنجارشو جمع کنه و کمکم کنه اون قسمت از تشکم که جیشی(ادراری؟) شده بود رو بشوریم. دستش درد نکنه با این که کلی غر زد ولی کار تشکمو راه انداخت فقط در آخر دقیقا قسمت جیشی تشکو همونجایی از رادیاتور گذاشت که من لباس زیرامو اونجا خشک میکنم.
ینی کارد میزدی بهم به جا خون عصبانیت میپاشید بیرون.آخرشم همه تقصیرا رو انداخت گردن من و با گربهی خیابونی جونش ملقب به مارکو رفت.(البته ناگفته نماند که بعدش واسه صبخونه صدام زد)
الآنم مارکو تو حیاط، پشت پنجره نشسته و داره منو نگاه میکنه، منم متقابلا انگشت وسطمو بهش نشون میدم.
اصا مشکل من، بزرگترین مشکل من!!!، اینه که زیادی به چیزای بی ارزش تو زندگیم اهمیت میدم و اکثر اوقاتم به شدت ضربه میخورم از این موضوع. اون اتفاق جنگی روز اعتراض (که واسهتو و تقریبا هیچکس ننوشتم و نگفتم که واقعا چی شد) هم بخاطر همین ویژگی آلتیمه. من به عنوان یه انسان، به هم نوع خودم احترام گذاشتم ولی چی شد در آخر؟ نه تنها به روح و جسمم شد بلکه سیلیشم من خوردم در حالی که فقط هدفم این بود که احترام آدما رو داشته باشم. ولی حواسم هیچوقت نبود که آدما رو ارزش بندی کنم. که به یه سری کلا محل ندم. وگرنه مث همین گربه میان میرینن به اعتماد و آینده و اعتبار و در کل زندگیم، سیلیشم من میخورم.
به بعضیا فقط باید از دور انگشت گرانقدر وسط رو نشون داد و رد شد! وگرنه ممکنه فک کنن مث خودشون بیارزش و کثیف و حقهبازی در حالی که تو فقط یه موجود احمق طفلکی که داری سعی میکنی به خودت ثابت کنی همهی موجودات روی زمین حداقل لایق یه چس مثقال احترامی هستن. ولی در آخر واقعیت سیلیشو تو صورت تو میخوابونه که " نه خنگول جون! این سوسول بازیا فقط واسه اون مردمان آلاگارسان مرداویج نشین، که داف و آدم حسابی از سروکولشون شره شره میچکه جواب میده، نه توی آس و پاسی که هنوزم با بیس سال سن پول یه پفکم نداری وقتای عصبانیتت بگیری بخوری حال کنی!"
یوکاجان، میدونی دومین مشکل یزرگم چیه؟
این که به نوشتن معتاد شدم!!!
گربهی ,مارکو ,گربه ,خوابم ,خیابونی ,لحظه ,گربهی خیابونی ,گربهی مزخرف ,خیابونی ملقب ,انتخاب کردن منبع
درباره این سایت